صحابه به عایشه تهمت زنا زدند.

ساخت وبلاگ

عایشه مى گوید : در یكى از جنگها كه همراه پیامبر اكرم صلى الله علیه وآله و سلم بودم ، در بازگشت از كاروان عقب ماندم ،... سپس به همراهى صفوان به كاروان ملحق شدم ، ... و این موجب شد تا عبد الله بن ابى سلول ما را به تهمتى بزرگ متهم كرد. وارد مدینه شدیم مردم در پیرامون آن تهمت سخن مى گفتند، اما من غافل بودم . چون وارد مدینه شدیم یك ماه در بستر بیمارى افتادم . پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم در این یك ماه به من بى اعتناء بود ، این بى اعتنائى مرا رنج مى داد . تنها گاه مى آمد ، سلام مى كرد ، و مى گفت : ( كیف تیكم ) جریانت چگونه است ؟ و بر مى گشت این سخن پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم مرا بیشتر نگران مى كرد . اما نمى دانستم چه نسبت زشتى به من داده اند . شبى در مسیر ، مادر مسطح گفت : هلاك باد مسطح ، گفتم : چه سخن بدى گفتى ، آیا مردى را كه در جنگ بدر شركت داشته دشنام مى دهى ؟ مادر مسطح گفت : آیا ساده و بى اهمیت مى انگارى یا نشنیده اى ؟ گفتم : مگر چه گفته اند ؟ گفت : تهمت نارواى به تو را ، او براى من بازگو كرد ، با شنیدن این خبر مرضم شدت یافت ، به خانه بازگشتم ، پیامبر صلى الله علیه (وآله) و سلم آمد ، آن كنایه همیشگى را تكرار كرد ( كیف تیكم ) چگونه است جریان تو ؟ اجازه گرفتم به خانه پدر و مادرم بروم ، اجازه داد ، رفتم و به مادرم گفتم : مردم چه مى گویند ؟ مادرم گفت : نگران مباش ، زنى را كه شوهرش او را دوست دارد ، هووهایش به او زیاد تهمت مى زنند . شب تا صبح گریه كردم ، اشكم خشك نمى شد ، لحظه اى خواب نرفتم . صبح شد ، پیامبر صلى الله علیه (وآله) و سلم على بن ابى طالب و اسامة بن زید را طلبید ، تا در مورد طلاق من ، با آنان مشورت كند ، اسامة بن زید ، بر اساس شناخت نسبت به خاندان پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم به منزه بودنشان و محبت به آنها ، گفت : یا رسول الله ! خانواده توست ، ما جز خوبى چیزى نمى دانیم ، اما على بن ابى طالب (علیه السلام) گفت : خدا بر تو تنگ نگرفته ، زن زیاد است ،اگر از خادمه بپرسى راستش را مى گوید ، پیغمبر صلى الله علیه وآله و سلم بریره را طلب كرد و فرمود : آیا چیز مشكوكى دیده اى ؟ بریره گفت : نه آن روز تا شب ، و شب بعد تا به صبح گریه كردم و نخوابیدم و پدر و مادرم نزد من بودند ، دو شب و یك روز متصلا گریسته و نخوابیدم چنان كه نزدیك بود جگرم از گریه منفجر گردد ، ما به این حال بودیم كه پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم وارد شد . سلام كرد و نشست ، او از وقتى كه این سخن درباره ء من گفته شده بود ، كنار من ننشسته بود ، و این مطلب یك ماه به طول انجامیده بود . چون نشست فرمود : اى عایشه ! درباره ء تو چنین و چنان به من رسیده است ، اگر تو از آن منزهى ، خدا بر پاكى تو گواهى خواهد داد ، و اگر این گناه را مرتكب شدى ، استغفار و توبه كن . چون بنده اگر به گناهش اعتراف كند ، سپس توبه نماید ، خدا توبه‌اش را مى پذیرد . چون پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم چنین گفت : اشكم سیل وار جارى شد ، به پدرم گفتم : جواب پیامبر صلى الله علیه وآله و سلم را بده ، گفت نمى دانم چه بگویم ، به مادرم گفتم : جواب بده ، گفت : نمى دانم چه بگویم ، من گفتم : دخترى كم سن و سالم ، چندان قرآن نمى دانم ، همین قدر مى دانم كه این تهمت را شنیده‌اید ، در نفس شما جاى گرفته ، آن را تصدیق كرده‌اید ، اگر بگویم : من مرتكب این گناه نشده ام ( سودى ندارد ) شما باور نمى كنید و مرا تصدیق نخواهید كرد ، اما اگر بگویم : من این گناه را مرتكب شده ام ، و حال آنكه منزهم ، مرا تصدیق مى كنید . هیچ مثلى را براى شما نمى یابم جز كلام پدر یوسف كه گفت : (فصبر جمیل والله المستعان على ما تصفون) .آنگاه آیات سوره ء نور : ( إن الذین جاؤا بالإفك عصبة منكم ) تا ده آیه نازل شد .
در بعض از روایات صحاح آمده است كه رسول خدا ( صلى الله علیه وآله وسلم ) بر اینان حد قذف جارى كرد .
صحیح البخاری ج 8 ، ص 163 ، كتاب الاعتصام بالکتاب و السنة ، باب قول الله تعالى وأمرهم شورى بینهم وشاورهم فی الامر..

 

امامت...
ما را در سایت امامت دنبال می کنید

برچسب : افک,تهمت صحابه به عایشه,سوءظن رسول الله به همسرش, نویسنده : محمد emamat بازدید : 451 تاريخ : پنجشنبه 25 ارديبهشت 1393 ساعت: 16:41